شبیه قافیه هایم پرم ز خواب و تلاطم
و مثل زنگ تلفن همیشه سو تفاهم
نگفته ام که همین جا حساب کار خودت را
بکن که تا نشود شب میان حادثه ها گم
و من کمی غزلم را بروی سایه چکاندم
کمی به سمت تو آمد کمی به میل تهاجم
همین که خواب ندیدی به خوابت آمدهام باز
بس است قهقهه که نه شبیه ژست تبسم
میان شعر و شقاوت عجیب فاصله اندک
میان من و حضورت همیشه بوی تالم
و پیکری که میان شبیه من و تو مانده
بدون حالت آدم بدون روح و تجسم
نه زندگی که به نوبت نه نوبتی که نبوده
منم که مانده ام اینجا بدون حق تقدم
به یک تهوع و طعنه دلم به سمت تو پاشید
گلوی کودک عشقم غریزه شد ز تورم