خورشید ، شبی به خانه ی ما سر زد
از غرب ، شبی سرزده آمد ، سرزد
بین ِ خودمان باشد : از آن لحظه به بعد ،
نبض و ضربان ِ قلب ِ من ، بهتر زد
اصلن بگذارید بگویم ! آن شب ...
عقل از سر ِ من پرید ، روحم پَر زد
انگار خدا ، به دست ِ او خواست مرا ...
نه ... قید ِ مرا به شیوه ای دیگر زد
در تیر ترین ماه ِ خدا یکدفعه
از راه رسید و حرف از آذر زد
آن روز خدا هم اشتباهی ، روی ِ
اندام ِ فرشته ، صورت ِ دختر زد
وّ بعد خدا سؤالی از خود پرسید :
ـ یک دختر ِ بی غرور هم می ارزد ؟
43014 بازدید
45 بازدید امروز
4 بازدید دیروز
66 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian